تقریباً یک سال پیش که هال برندز، استاد دانشگاه جانز هاپکینز و جیک سولیوان مقالهای را در فارن پالیسی درباره مختصات احتمالی سیاست خارجی چین مینوشتند، شاید گمان نمیکردند این کشور بتواند با موفقیت بحران اقتصادی ناشی از همهگیری کووید ۱۹ را پشت سر گذاشته و در شرایط پسا کرونای خود، با نرخ مثبت ۲.۳ از سیاستهای خصمانه دولت ترامپ هم عبور کند. گرچه نخبگان آمریکایی، مفاهیمی نظیر «جاهطلبیهای آشکار چین» در باب توصیف رفتار پکن دارند، اما رشد همهجانبه این کشور در واقع در حال به چالش کشیدن جدی ایالات متحده در حوزههای ژئوپلتیک و راهبردی است. مواردی از قبیل افزایش توانایی و توانمندی نظامی که پس از تثیبت رشد اقتصادی به طور جد در حال پیگیری است، در همین راستا بر هراس واشنگتن افزوده است. از آنجایی که تشخیص دقیق و درست نیات و اهداف کشورها بدون دسترسی به اطلاعات موثق میدانی امری دشوار است، سناریوها و راهبردهای محتمل چین برای فتح این مسیر سنگلاخ چند گزینه است. به طور کلی، چین دو مسیر را برای تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی پیشروی خود دارد.
مسیر نخست که مورد تأکید بیشتر استراتژیستهای آمریکایی است بیان میکند چین از طریق برتری منطقهای، بهویژه در پاسیفیک غربی در پی برتری جهانی است. این مسیر که از آن به عنوان هژمونی منطقهای یاد میشود به معنای اشغال و تسخیر همسایگان چین، به سبک شوروی در جنگ سرد نیست بلکه به معنای تبدیل چین به بازیگر مسلط در منطقه و بیرون راندن ایالات متحده از حوزه استحفاظی خود است، به گونهای که واشنگتن دیگر صاحب نفوذ مؤثری در شرق آسیا نباشد. این مسیر بسیار شبیه به مسیری است که خود ایالات متحده با دکترین مونرو طی کرد. در این میان، تفاوت چین و آمریکا در این است ایالات متحده هیچ گاه با یک ژاپن قدرتمند روبهرو نبود. هرگز رقبای منطقهای نظیر هند، ویتنام و اندونزی در آن منطقه مشغول بازیگری فعال نبودند. واشنگتن هرگز با چالش یک ابرقدرت برای هژمونی منطقهای مواجه نبود. سیاست اغوا و اجبار چین در منطقه گرچه تاکنون توانسته کشورهایی مثل تایلند و فیلیپین را از مدار نزدیکی به آمریکا دور کند، اما این رویکرد در برابر کشورهایی مانند ژاپن و استرالیا نتیجه عکس داده است.
چینیها در مسیر دوم به جای تمرکز بر هژمونی منطقهای، به هژمونی جهانی روی میآورند. نگاه پکن از این مسیر به جای شرق به غرب جغرافیایی خود موکول شده که از طریق ایجاد یک نظمِ امنیتی و اقتصادیِ چین محور در اوراسیا و اقیانوس هند به هدف خود میرسد. در این مسیر، چین در حالتی واقعگرایانه میداند دستکم در آیندهای نزدیک قادر به بیرون راندن آمریکا از منطقه و جایگزینی آن نیست؛ از همین رو در پی شکلدهی به نظم نوین اقتصادی در بستر زنجیره ارزش محور جهانی، استانداردهای تکنولوژیک و نهادهای سیاسی به نفع خود است. این مسیر چین نیز تا حدودی به مسیر آمریکا در پس از جنگ جهانی دوم شباهت دارد. نظم پس از جنگ جهانی دوم به رهبری آمریکا دستکم سه معیار حیاتی از جمله تبدیل قدرت اقتصادی به نفوذ سیاسی، حفظ مزیت نوآوری نسبت به سایر کشورها و ظرفیت شکلدهی به نهادهای بینالمللی داشت. چین در مسیر دوم در پی تکرار این الگو است. هر چند نخبگان آمریکایی مانند برندز و سولیوان برای جمهوری خلق چین مشکلات فراوانی نظیر نداشتن توانایی آمریکا در ارائه کالاهای عمومی، نبود جذابیت ایدئولوژیک و افول قدرت نرم پس از کرونا و نداشتن متحدان جهانی در مسیر دوم معرفی میکنند، اما کشوری که پس از سالها تلاش و تحمل سختیهای بسیار به سطح قابل قبولی از پیشرفت رسیده، احتمالاً ادامه مسیر را با قوام بیشتری حرکت میکند. البته چین سعی کرده ترکیبی از این دو را اجرا کند. در سوی دیگر میدان، رقابت آمریکا و چین شباهتی به رقابت جنگ سرد میان شوروی و آمریکا هم ندارد و به مراتب پیچیدهتر و چالشبرانگیزتر از جنگ سرد است.
نظر شما